بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند
غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری میکند
در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو
این یکی بیصبری و آن بیقراری میکند
اگر نماید خوبرو جور و کند صد دشمنی
مهربانی مینماید دوستداری میکند
عاشق دیدار را دیدار آرد در خروش
عندلیب از شوق گل فریاد و زاری میکند
خاک را هم من به من گر بگذری آن لطف تست
آب را بر خاک لطف خویش جاری میکند
چون ز پیشم میروی جان میسپارم من به غم
هر کرا شد عمر لابد جانسپاری میکند
گرچه بود اول گدای شهر ما اکنون کمال
تا به آن به کرد پاری شهریاری میکند