بر افشان زلف تا دل را شب محنت به روز آید
برافکن پرده تا جان را سعادت روی بنماید
به رویت نسبتی کردیم روی ماه تابان را
کلاه حسن، أو زآن روز برخورشید می ساید
کسی کز پرتو مهر تو دارد گرمینی برسر
کارگر از آتش بپرهیزد چو شمعی سوختن باید
پیاد صبح در کویت طوافی کردی لیکن
نمی ترسم که چون گردم زخاک بات برباید
در آن حضرت کجا باشد مرا امکان گردیدن
که مقبل بنده ای باید که آن درگاه را شاید
بسی دلبستگی دارد به زلفت عقل سودائی
مرا زین عقدهٔ مشکل ندانم تا چه بگشاید
چو ماه عبد اگر شامی به سر وقت کمال آئی
ترا حسن رخ و او را سعادتها بیفزاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد و از زلفهای او به عنوان نمادی از آلام و شادیهای زندگی یاد میکند. او به وضوح میگوید که عشق و زیبایی معشوق میتواند زندگیاش را روشن کند و به سعادت برساند. شاعر همچنین از دشواریهای عشق و وابستگی به معشوق سخن میگوید و اشاره میکند که در این مسیر، عقل او تحت تأثیر زلفهای معشوق قرار گرفته است. در نهایت، او نشان میدهد که عشق و زیبایی معشوق میتواند خوشبختی را برای او به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: با گیسوی خود بازی کن تا دل از غم شبهای سخت رهایی یابد، و پردهها را کنار بزن تا زندگی خوشبختی را به جان نشان دهد.
هوش مصنوعی: ما به چهرهات مانند کلاهی بر روی ماه تابان نگاه کردیم، از آن روز به بعد، خورشید در حال درخشش است.
هوش مصنوعی: کسی که از محبت و نور تو بهرهمند است، باید از آتش دوری کند، زیرا مانند شمعی است که در حال سوختن است.
هوش مصنوعی: در صبح زود در کویت گردشی داشتی، اما من نگران نیستم که وقتی به خاک بازگردم، از آن برنمیدارند.
هوش مصنوعی: در جایگاه آن حضرت، برای من هیچ احتمالی برای ورود وجود ندارد؛ زیرا باید بندهای وجود داشته باشد که شایستهی آن درگاه باشد.
هوش مصنوعی: عقل دیوانهام به زلفهای تو علاقه زیادی دارد و نمیدانم این گرهی پیچیده چه روزی باز خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر مانند ماه در شبهای زیبای اردیبهشت، به هنگام شکوفایی و کمال به اوج زیباییات برسیدی، زیباییات به او شادکامیها و خوشبختیهای بیشتری خواهد بخشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید
تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید
می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید
گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید
نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید
[...]
یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کاو نفرساید
به کوه و دشت و دریا بر همیتازد که ناساید
سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر
یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید
سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همیتازد
[...]
کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید
که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید
خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد
مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید
چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند
[...]
ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید
مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید
چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد
چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید
از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.