گنجور

 
کمال خجندی

باز تیر غمزه او بر دل ما کی رسد

این نظر تا بر کی افتد این بلا تا کی رسد

داوری جانها نها آن ابروان بر طاقها

دست کوتاه من محروم آنجا کی رسد

کرده اند آن لب طمع شاهان نه تنها چاکران

چون گدا بسیار شد ما را ز حلوا کی رسد

ذره را صد پاره باید کرد وقت پایبوس

چون گدا بسیار شد با ما ذره ذره خاک آن پا کی رسد

کی رسد گفتم به بالای تو چشم از زیر پای

گفت آن آبی است از پستی و بالا کی رسد

از لبش دشنام میخواهی طلب در هر دعا

با گدا مرسوم سلطان بی تقاضا کی رسد

آن ذقن بی سوز سینه کی بدست آید کمال

سیب شیرین است و بی آسیب گرما کی رسد