آن جگر گوشه ز خون دل ما بس نکند
مست شد چشمش ازین باده چرا بس نکند
غمزه را گر بزند زلف به بندد به دو دست
هرگز این از ستم و آن ز جنا بس نکند
نشکیید دل پرخون من از صحبت یار
غنچه از همدمی باد صبا پس نکند
به غلامئ دل من چو گواه آری خال
خط برون آورد آن رخ بگوا بس نکند
دل در ابروی تو خالی ز دعاگونی نیست
هر که محراب نشین شد ز دعا بس نکند
گرچه صد ناوک از آن غمزه مرا برجانست
این قدر زخم زنو جان مرا بس نکند
از سر کوی تو هرگز نشود دور کمال
نا در مرگ ز در پوزه گدا بس نکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.