دل که شد زآن زلف سودایی مزاج
نیستش غیر از تو معجون علاج
زهر ناب از دست تو عذب فرات
بی تو آب زندگی ملح اجاج
زلفت از دامن فشاند آن خاک پای
نیست آری مشک را در چین رواج
راز حسنت چون بپوشاند دلم
کی شود مصباح پنهان در زجاج
آن رخ از خوبان برد شطرنج حسن
گرچه باشد هر یکی را رخ ز عاج
خاک پایت بر سرم تاج کی است
این چنین سر کی بود محتاج تاج
دست سلطانان نمیبوسد کمال
نیست سلطان را به درویش احتیاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آمد این شبدیز با مرد خراج
دربجنبانید با بانگ و تلاج
دردسر را گر نجوید کس علاج
خوف آن باشد که بدگردد مزاج
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیجست گیج
اولین تشخیص باید پس علاج
تا بیاید استقامت در مزاج
هر خلل کز پیری افتد در مزاج
نیست مقدور طبیب آن را علاج
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.