گنجور

 
عطار

چار چیز آمد بزرگ و معتبر

می‌نماید خُرد لیکن در نظر

زان، یکی خصم‌ست و دیگر آتش است

باز بیماری کزو دل ناخوش است

چارمین دانش که آراید تو را

این همه تا خرد ننماید تو را

هرکه در چشمش عدو باشد حقیر

از بلای او کند روزی نفیر

ذره‌ای آتش چو شد افروخته

بینی از وی عالمی را سوخته

علم اگر اندک بود خوارش مدار

زانکه دارد علم قدری بی‌شمار

رنج اندک را بکن غم‌خوارگی

ورنه بینی عجز در بیچارگی

دردسر را گر نجوید کس علاج

خوف آن باشد که بد گردد مزاج

باش از قول مخالف بر حذر

پیش از آن کز پا درآیی ای پسر

آتش اندک توان کشتن به آب

وای آن ساعت که گیرد التهاب