مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد
که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است
به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز
از راه لطف نپرسی که حال تو چون است
چه اعتبار به عهد تو حسن لیلی را
که زیر هرخم زلفت هزار مجنون است
چو جان من به لب آمد رقیب را چه خبر
که من غریقم و او بر کنار جیجون است
بر آن شمایل موزون چگونه دل نرود
علی الخصوص کسی را که طبع موزون است
خوشست اگر به حدیث کمال داری گوش
لطافت سخنانش چو در مکنون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم عشق و درد ناشی از آن میگوید. او بیان میکند که حالش به اندازهای بد است که نیازی به شراب و ساقی ندارد. توصیف غم عشق او فراتر از کلمات است و هرگونه توضیحی در مورد آن دشوار است. او همچنین به تعهدات عشق اشاره میکند و میگوید که وفاداری لیلی هیچ اعتباری ندارد، چراکه در زیر هر زلفی زیبایی، هزار مجنون وجود دارد. شاعر از غم و رنج خود مینالد و میگوید هیچکس حال او را نمیداند. در پایان به زیبایی و لطافت کلام عاشقانه اشاره کرده و میگوید که گوش دادن به سخنان زیبا خوشایند است.
هوش مصنوعی: من که چشمانم از غم تو پر از اشک و خون است، دیگر چه نیازی به ساقی و جام و شراب سرخ رنگ دارم؟
هوش مصنوعی: حکایت تو را نمیتوان به روشنی توضیح داد، زیرا درد و رنج خوبان را نمیتوان در کلمات گنجاند.
هوش مصنوعی: من از غم تو به لب رسیدهام و هیچگاه از راه لطف حال مرا نمیپرسی که حال تو چگونه است.
هوش مصنوعی: اعتباری به قول و قرار تو نیست، زیرا زیر هر دسته از موهایت، هزاران مجنون وجود دارند که عاشق تو هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که جانم به لب رسیده و در آستانهی مرگ قرار دارم، رقیب چه چیزی از حال من میداند؟ من در تنهایی و غم و اندوه هستم، در حالی که او در آرامش و دور از مشکلات به سر میبرد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به زیبایی فردی که دارای قیافهای هماهنگ و موزون است، بیاعتنا بود، به ویژه اگر کسی دارای ذوق و سلیقهای دقیق باشد؟
هوش مصنوعی: شنیدن سخنان کسی که به کمال رسیده است، لذتبخش است و لطافت گفتههای او به طور پنهان و در عمق وجودش نهفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشتهاش در خون است
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
[...]
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
[...]
چمن ز طلعت گل خرم و همایون است
که همچو دولت شه سرور روزافزون است
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
[...]
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می خورم خون است
ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.