گنجور

 
کمال خجندی

گر کشندم به غمزه چشمانت

نیست ک دین عشق تاوانت

بر دلم آمدست تیر تو حیف

که جراحت کشید پیکانت

به آب حیات تر نکنند

تشنگان چه زنخدانت

سرو اگر در چمن کشد میدان

نیست در حسن مرد میدانت

طعنه بر گل زدی به صد گلبانگ

گر بدیدن هزار دستانت

آب تو آفریده اند از جان

آفرین خدای بر جانت

زاهد انگشت میگزد چو کمال

گرچه شیرین لبست و دندانت