ندارد دلم طاقت بی توی
که کردست چشم توام جادوی
ز نو ابروبت ساخت شیدا مرا
چنینها کند ماه نو در توی
گشودند چشمان تو ترک و هند
به ناوک کشی و کمان ابروی
چه دولت که آن پای را در سرست
که دارد به زلف تو هم زانوی
در ایام بدحالی از جور زلف
رخت کرد با ما بسی نیکوی
مصور اگر نسخه زان رخ برد
به معنی کشد صورت مانوی
کمال آن سر زلف هر دم نگیر
که بارش بجنبد رگ هندوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز زلف تو برده ست شبوّی بوی
ازو گشت پر مشک مشکوی و کوی
کجا جوی خون بینی ای دلربای
رخان مرا اندر آن جوی جوی
تو گوئی که دل شستم از تو چرا
[...]
به دل مهر سلطان غازی بجوی
به جان مدح سلطان محمود گوی
زمینست چون مادر مهرجوی
همه رستنی ها چو پستان اوی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.