گنجور

 
کمال خجندی

ندانم کی به دام من در افتی

چه خوش صیدی چه خوش باشد گر افتی

اگر صد بارم افتی چون لطیفه

در آن فکرم که بار دیگر افتی

البش بگذار ای گفتار ور نیست

به گوش این و آن چون گوهر افتی

چه خوش افتد مرا ای سر ترا هم

ز تیغ او چو بر خاک در افتی

ره مردم تو گل می سازی ای اشک

چرا در ره ز مردم برتر افتی

ز تشویش تو ای برقع ملولیم

خدایا زودتر وقتی برافتی

کمال از ریشه دل لختی دهی شرح

شب وصلی که پیش دلبر انتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فخرالدین اسعد گرگانی

نکو گفتی تو با من هر چه فگتی

ولیکن چون نماید چرخ زفتی

ملا مسیح

ندانم شب به چشمش چون گذشتی

که روزش چون شفق در خون نشستی

صفای اصفهانی

عبارات وجود ماست شتی

مقام جمع ما بی ند و همتا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه