گنجور

 
کمال خجندی

ندارد دلم طاقت بی توی

که کردست چشم توام جادوی

ز نو ابروبت ساخت شیدا مرا

چنینها کند ماه نو در توی

گشودند چشمان تو ترک و هند

به ناوک کشی و کمان ابروی

چه دولت که آن پای را در سرست

که دارد به زلف تو هم زانوی

در ایام بدحالی از جور زلف

رخت کرد با ما بسی نیکوی

مصور اگر نسخه زان رخ برد

به معنی کشد صورت مانوی

کمال آن سر زلف هر دم نگیر

که بارش بجنبد رگ هندوی

 
 
 
عنصری

ز زلف تو برده ست شبوّی بوی

ازو گشت پر مشک مشکوی و کوی

کجا جوی خون بینی ای دلربای

رخان مرا اندر آن جوی جوی

تو گوئی که دل شستم از تو چرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه