گنجور

 
خیالی بخارایی

خیز ای مست و سلامی به رخ ساقی گوی

باقیِ باده به پیش آر و هوالباقی گوی

مطربا مجلس شوق است و حریفان جمعند

ماجرای غم و افسانهٔ مشتاقی گوی

غمزه اش گر سخن از فتنه نگفت، ای ابرو

تو که در شیوهٔ خوبی به جهان طاقی گوی

ای طبیب دل رندان چو غمِ رنج خمار

درد نوشان به تو گفتند تو با ساقی گوی

سرکشی کار بتان است خیالی در عشق

گر تو رندی سخن از رندی و عشاقی گوی