ای گل از روی تو آموخته خندان رویی
دهنت آب شکر برده به شیرین گویی
عادت غمزهٔ فتّان تو عاشق کشتن
شیوهٔ نرگس جادوی تو مردم جویی
اگر ای اشک بر آن خاک درت آبی هست
دم به دم چهره به خون از چه سبب می شویی
طرفه حالی ست که بربوی تو مرغان چمن
سر به سر مست و خرابند و تو گل می بویی
گفتمش گر ز لب لعل تو بوسی طلبم
بر دهانم نزنی گفت تو خود می جویی
اگرت چیز دگر نیست خیالی غم نیست
همه عمرت شرف این بس که سگ این کویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جاذبههای معشوقهاش میپردازد. او از خنده و شیرینی لبهای او سخن میگوید و توصیف میکند که چگونه چشمان فتان او موجب دل باختن عاشقان میشود. شاعر همچنین به تأثیر شخصیت جادویی او بر پرندگان اشاره میکند که به خاطر بوی خوشش مست و خراب شدهاند. در نهایت، شاعر بر حسرت عشق و ناتوانیاش در دستیابی به او تأکید میکند و میگوید که گرچه چیز دیگری جز خیال ندارد، کسی که در عشق اوست، افتخار بزرگی دارد.
هوش مصنوعی: ای گل، خندههای تو به من آموخته است که چطور بخندم. لبهای تو به شیرینی شکر میزند و سخنانت دلنشین است.
هوش مصنوعی: عادت چشمنواز و فریبنده تو عاشقان را به کشتن میکشاند و شیوههای افسونگرانهات مردم را به سوی خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: اگر ای اشک بر خاک درگاه تو آبی وجود دارد، پس چرا همیشه چهرهات به خون آغشته است؟
هوش مصنوعی: حالتی شگفتانگیز است که در جستجوی تو، تمام پرندگان باغ نشئه و برافراشتهاند و تو از عطر گل لذت میبری.
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر از لبهای زیبا و دلانگیز تو بخواهم که مرا ببوسد، بر لبانم زخم نخواهی زد. او در پاسخ گفت که خودت در پی این خواسته هستی.
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیز دیگری نداری، غصه نخور. تمام عمرت ارزش این را دارد که فقط سگ این کوچه باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بیوسیلت نتوانی که بدرها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
[...]
اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی
ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی
هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق
این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی
هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه
[...]
ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی
جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی
آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو
گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی
دل به زلفت من دیوانه چرا میدادم؟!
[...]
مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی
نافه مشک برد از سر زلفت بویی
آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است
هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی
نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل
[...]
ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی
ز چه از خون جگر در طلب مه رویی
شب دیجور به امّید سحر بیدارم
بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی
تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.