گنجور

 
خیالی بخارایی

ای گذشته قدت از سرو به خوش رفتاری

لبت از قند گرو برده به شیرین کاری

عادت غمزهٔ خونریز تو عاشق کشتن

شیوهٔ نرگس دلجوی تو مردم داری

ظاهراً تا نبرد دل ز پریشانی چند

ننهد طرّه ات از سر صفت طرّاری

وه که مُردیم و رها می نکند دست غمت

که برآریم چو چشم تو سر از بیماری

دل میازار که در مذهب ارباب یقین

کعبه ویران بکنی به که دلی آزاری

ای خیالی به جفا ساز و به زاری خو کن

که ز ارباب وفا خوش نبود بیزاری