گنجور

 
خیالی بخارایی

ای که در عالم خوبی به لطافت علمی

گلرخان برگ و گیاهند و تو باغ ارمی

گر نه باغی ز چه معنی طرب انگیز و خوشی

ورنه سروی ز چه رو سرکش و صاحب قدمی

گرچه سرمایهٔ حسن مه نو بسیار است

هیچ از او ابروی دلجوی تو را نیست کمی

خیز و دیگر مکن ای گل به رخش دعوی حسن

ورنه بنشین به همین داعیه چندانکه دمی

ای خیالی به وجودش همه شیرین گویی

چو دهانش سخن آغاز کند تو عدمی

 
 
 
خاقانی

دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم

باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی

بر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان

غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی

نازنینان عرب دیدم و رندان عجم

[...]

شیخ بهایی

به اندازه خور زاد گر مردمی

چنین پر شکم آدمی یا خمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه