گنجور

 
خیالی بخارایی

تا رندی و نیاز نشد رسم و راه من

ضامن نگشت یار به عفو گناه من

طاعات را چه قیمت و عصیان چه معتبر

جایی که لطف دوست بود عذر خواه من

باشد که خواندم به عنایت گدای خویش

کآن هست بر درش سبب عزّ و جاه من

مانند مجمرم که درونم پر آتش است

اینک دلیل سوز نهان دود آه من

از فتنه سر متاب خیالی که زلف یار

دالّ است بر تطاول بخت سیاه من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

ای لعبت و بت و صنم و حور و شاه من

وی سوسن و گل و سمن و مهر و ماه من

ای جان دل عزیزتر از هر دویی و هست

ایزد بر این که دعوی کردم گواه من

ای دوست بی گناه مرا متهم کنی

[...]

امیر معزی

موی سیاه من به جوانی چو مشک بود

کافور شد به پیری مشک سیاه من

آورد روزگار ز پیری اثر پدید

بر روی پژمریده و پشت دوتاه من

هرگه ‌که من به سجده نهم روی بر زمین

[...]

صائب تبریزی

در روز حشر سایه کوه گناه من

گردید از آفتاب قیامت پناه من

اندیشه از شکست ندارم که همچو موج

افزوده می شود ز شکستن سپاه من

گر ماه و آفتاب شود هر ستاره ای

[...]

قدسی مشهدی

خموش می‌کند دلیر تماشای ماه من

من بعد، چشم آینه و دود آه من

تا چشم باز می‌کنم، از پیش رفته‌ای

چون شمع، کاش بر مژه بودی نگاه من

کوتاه بهترست شب ناامیدی‌ام

[...]

سحاب اصفهانی

از دست دادخواه اگر این است آه من

آه ار به داد من نرسد داد خواه من

بنشست هر که دید به رخسار ماه من

زآن طره ی سیاه به روز سیاه من

از بس دلم به ناله و افغان گرفته خو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه