گنجور

 
خیالی بخارایی

تا رندی و نیاز نشد رسم و راه من

ضامن نگشت یار به عفو گناه من

طاعات را چه قیمت و عصیان چه معتبر

جایی که لطف دوست بود عذر خواه من

باشد که خواندم به عنایت گدای خویش

کآن هست بر درش سبب عزّ و جاه من

مانند مجمرم که درونم پر آتش است

اینک دلیل سوز نهان دود آه من

از فتنه سر متاب خیالی که زلف یار

دالّ است بر تطاول بخت سیاه من