گنجور

 
خیالی بخارایی

گر ز بالای تو هر ساعت بلا باید کشید

به ز ناز سرو کز باد هوا باید کشید

با وجود قامتت سوسن ز رعنائی و لطف

گر کند دعوی زبانش از قفا باید کشید

ما اگر مشگ ختا گفتیم زلفت را به سهو

تو کریمی عفو بر فکر خطا باید کشید

گر بپرسند از پریشان حالی ما روز حشر

سر چو زلفت از خجالت زیر پا باید کشید

تا خیال قدّ و رخسارش خیالی در دل است

منّت شمشاد و ناز گل چرا باید کشید