گنجور

 
خیالی بخارایی

باز آواز نی و فریاد درد انگیز عود

بی دلان را در حریم کعبهٔ جان ره نمود

تا مقرّر شد که داغ عشق و سوز هجر چیست

در میان چنگ و نی بسیار شد گفت و شنود

بود داغ عشق بر جان و نبود از جان اثر

در ازل این بود ما را حاصل از بود و نبود

گر مرادت دولت باقی ست فانی شو ز خویش

کاین حکایت بی عدم بودن نمی گیرد وجود

قبلهٔ رخسار تو چون پرده از رو بر گرفت

دید ابروی تو را محراب و آمد در سجود

زلف تو سر حلقهٔ بازار سودا شد ولی

جز زیان مسکین خیالی را از این سودا چه سود