گنجور

 
خالد نقشبندی

ای زلف تو ماه را نقابی

والیل ز موی تست تابی

با مهر رخت زمین چه حاجت؟

دارد به مهی و آفتابی

از شرم بلندی تو کیوان

شد در پس پنج و شش حجابی

شیطان منشان دشمنت را

شمشیر تو اشهب الشهابی

بر سیخ سنانت درگه کین

باشد دل دشمنان کبابی

با معرفت تو لوح محفوظ

یک حرف نباشد از کتابی

دریای محیط و چرخ اطلس

از قلزم همتت حبابی

خالد چه زنی دم از صفاتش؟

حدی چو ندارد و حسابی