گنجور

 
ابن عماد

الحَمدُ لِخالِقَ البَرایا

والشُکرُ لِواهِبَ العَطایا

ای نام تو صدر هر کتابی

و آرایش فصل هر خطابی

مفتاح خزینۀ معانی

عنوان صحیفۀ امانی

منشور کمال لایزالی

طغرای مثال بی‌مثالی

مفتوحۀ درس هر سخن‌سنج

بر دل ز یقین گشاده صد گنج

ذات تو منزه از تغیر

عقل از تو فتاده در تحیر

هم اول بی‌بدایتی تو

هم آخر بی‌نهایتی تو

هم نامه نام‌هاست نامت

قانون نجات شد کلامت

بر هرچه رقم زدی ز هستی

بی‌منت خامه نقش بستی

از علم تو نقطه‌ای ست عالم

زان دایره نقطه‌ای ست آدم

در راه تو عقل حکمت‌اندیش

عاجز شده از حقیقت خویش

از عجز مقدسان افلاک

بگشاده زبان ما عرفناک

در مجلس خاص نحن اقرب

شد پیر خرد چو طفل مکتب

صنع تو ورای فرش غبرا

افراشته نه سپهر خضرا

سبحان اللّٰه زهی خداوند

بی شبه و شریک و مثل و مانند

اوراست کمال پادشاهی

کس عارف او نشد کماهی

گه مشعل روز بر فروزد

تا بال غراب شب بسوزد

گه حجلۀ شب کند مطرا

تا جلوه دهد عروس مه را

از زلف شب است و عارض روز

کاین شاهد دهر شد دل افروز

اینت به معاش رهبری کرد

وانت به لباس رهبری کرد

صنعش که همه جهان بیاراست

از عشق درون جان بیاراست

بر صفحۀ دل علم روان کرد

آثار کمال خود عیان کرد

هردل که ز مهر او صفا یافت

از پرتو نور مصطفی یافت