گنجور

 
خالد نقشبندی

ای که رویت را بود بر مهر تابان صد شرف

تیرباران خیال غمزه ات جان را هدف

نسبت ماه دو هفته با رخت از ابلهی است

نی همین نقصانش از رویت خسوف است و کلف

آب حیوان، مهر رخشان در رخت باشد عیان

مشک و عنبر، شهر و شکر، لعل و گوهر در صدف

دسته دسته بسته، رسته سبزه گرد سلسبیل

نقطه نقطه مشک تر بر صفحه مه بسته صف

روز و شب دست امیدم در خم زلفین توست

وه درین طول امل عمر عزیزم شد تلف

غبغبم در دست و لب بر لب نهادی روز وصل

زان تخیل گاه جانم بر لب است و گه به کف

خالدا امید شادی بگسل از دنیای دون

لشکر سلطان غم صف صف ستاده هر طرف