گنجور

 
خالد نقشبندی

باز شد دل به درون نائره افروز فراق

چون دهم شرح غم و غصه جانسوز فراق

خوابم از دیده و صبر از دل و تاب از تن شد

وای من گر همه زینسان گذرد روز فراق

بسکه در آرزوی وصل توام غرق خیال

تیر مژگان شمرم ناوک دلدوز فراق

دورم افکند به صد مکر و حیل از در خویش

آه ازین مکتبی مساله آموز فراق

من نه آنم که از وصل تو کنم قطع امید

خرمنم گر همه بر باد دهد سوز فراق

خالد سوخته از هجر تو روزش تار است

شب یلداست برش غره نور روز فراق

 
sunny dark_mode