هرگز ترحمی به من مبتلات نیست
معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست
ما در قمار عشق تو جان باختیم لیک
با آن دو رخ تو شاهی و پروای مات نیست
بهر بلای جان سخنی جستم از لبت
خرسند کن بلات مرا گر بلات نیست
گفتم مگر حیات بود لعل جانفزات
گفتا کلام بیهده کم گو حیات نیست
گر بینم از وفات به بالین پس از وفات
مقصودم از خدای به غیر از وفات نیست
خالد ز کلکت این غزل دلگشا که ریخت
جز در خور بلاغت پیر هرات نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دانی مرا به توبه چرا التفات نیست
زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست
در آتش فراغ اگر می نمیخورم
تسکین التهاب به آب فرات نیست
گو گرد راز آتش باکو شنیده ای
[...]
ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کاینات نیست
از پیش یار اگر نفسی دور میشوم
هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست
در عاشقی خموشی و در هجر صابری
[...]
از ششدر جهات، امید نجات نیست
دربند روزگار، نجات از جهات نیست
طفلان مهد خاک ز شیرند بی نصیب
این گاهواره گویی از این امهات نیست
چون بید هر که تلخی بی حاصلی کشید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.