گنجور

 
عبید زاکانی

ما را ز شوق یار به غیر التفات نیست

پروای جان خویش و سر کاینات نیست

از پیش یار اگر نفسی دور می‌شوم

هر دم که می‌زنم ز حساب حیات نیست

در عاشقی خموشی و در هجر صابری

این خود حکایتیست که در ممکنات نیست

رندی گزین که شیوهٔ ناموس و رنگ و بو

غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست

بگذار هر چه داری و بگذر که مرد را

جز تَرک توشه، توشهٔ راه نجات نیست

از خود طلب که هر چه طلب می‌کنی ز یار

در تنگنای کعبه و در سومنات نیست

دریوزه کردم از لب دلدار بوسه‌ای

گفتا برو عبید که وقت زکات نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

دانی مرا به توبه چرا التفات نیست

زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست

در آتش فراغ اگر می نمیخورم

تسکین التهاب به آب فرات نیست

گو گرد راز آتش باکو شنیده ای

[...]

صائب تبریزی

از ششدر جهات، امید نجات نیست

دربند روزگار، نجات از جهات نیست

طفلان مهد خاک ز شیرند بی نصیب

این گاهواره گویی از این امهات نیست

چون بید هر که تلخی بی حاصلی کشید

[...]

خالد نقشبندی

هرگز ترحمی به من مبتلات نیست

معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست

مرا در قمار عشق تو جان باختیم لیک

با آن دورخ تو شاهی و پروای مات نیست

بهر بلای جان سخنی جستم از لبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه