گنجور

 
صائب تبریزی

از شش در جهات، امید نجات نیست

در بند روزگار، نجات از جهات نیست

طفلان مهد خاک ز شیرند بی نصیب

این گاهواره گویی از این امهات نیست

چون بید هر که تلخی بی حاصلی کشید

انجام کار، قسمت او جز نبات نیست

از گل به آفتاب جدایی نمی کنیم

چون شبنم آشنایی ما بی ثبات نیست

جانها ز خط پشت لب یار تازه شد

این لطف با سیاهی آب حیات نیست

بلبل عبث به خرده گل چشم دوخته است

بر هر زری که سال نگردد زکات نیست

چشم از جهان بپوش که رخسار زشت را

مشّاطه ای به از عدم التفات نیست

از اعتبار دهر کناری گرفته است

صائب حریف دشمنی کاینات نیست

 
 
 
حکیم نزاری

دانی مرا به توبه چرا التفات نیست

زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست

در آتش فراغ اگر می نمیخورم

تسکین التهاب به آب فرات نیست

گو گرد راز آتش باکو شنیده ای

[...]

عبید زاکانی

ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست

پروای جان خویش و سر کاینات نیست

از پیش یار اگر نفسی دور می‌شوم

هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست

در عاشقی خموشی و در هجر صابری

[...]

خالد نقشبندی

هرگز ترحمی به من مبتلات نیست

معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست

مرا در قمار عشق تو جان باختیم لیک

با آن دورخ تو شاهی و پروای مات نیست

بهر بلای جان سخنی جستم از لبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه