گنجور

 
خواجوی کرمانی

روزی بسر کوی خرابات رسیدم

در کوی خرابات یکی مغبچه دیدم

از چشم بشد ظلمت و سرچشمه ی خضرم

چون در خط سبز و لب لعلش نگریدم

نقش دو جهان محو شد از لوح ضمیرم

چون نقش رخش بر ورق دیده کشیدم

در لعل لبش یافتم آن نکته که عمری

در عالم جان معنی آن می طلبیدم

تا شیشه ی خودبینی و هستی نشکستم

یک جرعه بکام از می لعلش نچشیدم

ساکن نشدم در حرم کعبه ی وحدت

تا بادیه ی عالم کثرت نبریدم

با من سخن از درس و کتب خانه مگوئید

اکنون که وطن بر در میخانه گزیدم

ایمان چه دهم عرض چو در کفر فتادم

قرآن چه کنم حفظ چو مصحف بدریدم

تسبیح بیفکندم و ناقوس گرفتم

سجّاده گرو کردم و زنّار خریدم

بردار شدم تا بدهم داد انا الحق

معنی انا الحق ز سر دار شنیدم

خواجو بدر دیر شو و کعبه طلب کن

زیرا که من از کفر به اسلام رسیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode