گنجور

 
خواجوی کرمانی

گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل

ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل

چون زهد و نکو نامی بر باد هوا دادی

از طعنه ی بدگویان زنهار مترس ای دل

از رندی و بدنامی گر ننگ نمی داری

از فخر طمع برکن و ز عار مترس ای دل

گر طالب دیداری از خلد برین بگذر

ور نور بدست آمد از نار مترس ای دل

چون نرگس بیمارش خون می خور اگر مستی

ور زانک شود جانت بیمار مترس ای دل

گر همدم منصوری رو لاف انا الحق زن

چون دم زنی از وحدت از دار مترس ای دل

جانرا چو فدا کردی از تن مکن اندیشه

چون ترک شتر گفتی از بار مترس ای دل

قول حکما بشنو کاندم که قدح نوشی

اندک خورو از مستی بسیار مترس ای دل

صدبار ترا گفتم کامروز که چون خواجو

اقرار نمی کردی ز انکار مترس ای دل