گنجور

 
خواجوی کرمانی

هر دل غمزه کان غمزه بود غمّازش

هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش

شیر گیران جهانرا بنظر صید کنند

آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش

هر زمان بر من دلخسته کمین بگشاند

آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش

از برم بگذرد و خاک رهم پندارد

پشّه بازیچه شمارد بحقارت بازش

بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل

تشنه اندیشه ی دریا ننشاند آزش

مطرب پرده سرا گو هم ازین پرده بساز

ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش

بیتوام دل بتماشای گلستان نرود

مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش

بلبل دلشده تا گل نزند خیمه بباغ

بر نیاید چو بر آید دم صبح آوازش

دل خواجو که اسیرست نگاهش می دار

زانک مرغی که شد از دام که آرد بازش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

کس ندیده‌ست به شیرینی و لطف و نازش

کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد

مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش

بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

[...]

وحشی بافقی

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش؟

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آشفتهٔ شیرازی

این چه بلبل که چو گوش کند آوازش

غنچه طوطی صفت آید زپی پروازش

نقش او بسته صورتگر و بازش نکشد

با نیاز آمده ام تا کشم از جان بازش

عکس ساقی بدرون داشت نهان باده ناب

[...]

صغیر اصفهانی

در خمر طرهٔ طرار کمند اندازش

دل چنان رفت که در خواب ندیدم بازش

خواهی ار حال من و یار بدانی اینست

او بخون پیکر من میکشد و من نازش

چرخ را بیضه وش آورده بزیر پر خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه