گنجور

 
خواجوی کرمانی

رخشنده تر از مهر رخش ماه ندیدم

خوشتر زره عشق بتان راه ندیدم

عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست

ماهیست که آن طلعت چون ماه ندیدم

دل خواسته بود از من دلداده ولیکن

جان نیز فدا کردم و دلخواه ندیدم

آتش زدم از آه درین خرگه نیلی

چون طلعت او بر در خرگاه ندیدم

تا در شکن زلف سیاه تو زدم دست

از دامن دل دست تو کوتاه ندیدم

در مهر تو همره بجز از سایه نجستم

در عشق تو همدم بجز از آه ندیدم

دلگیرتر از چاه زنخدان تو بر ماه

در گوی زنخدان مهی چاه ندیدم

آشفته تر از موت که بر موی کمر گشت

من موی کسی تا بکمرگاه ندیدم

از خرمن سودای تو سرمایه ی خواجو

حاصل بجز از گونه چون کاه ندیدم