چو چشم مست تو می پرستم
چو دُرج لعل تو نیست هستم
بیار ساقی شراب باقی
که همچو چشم تو نیمه مستم
نه خرقه پوشم که باده نوشم
نه خود پرستم که می پرستم
چو می چشیدم ز خود برفتم
چو مست گشتم ز خود برستم
ز دست رفتم مرو بدستان
ز پا فتادم بگیر دستم
منم گدایت مطیع رایت
وگر تو گوئی که نیست هستم
مگو که خواجو چه عهد بستی
بگو که عهد تو کی شکستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر علاقه و عشق عمیق خود را به معشوق بیان میکند. او میگوید که به خاطر زیباییهای معشوق، حالت مستی و سرگشتگی به او دست میدهد. شاعر از ساقی میخواهد که شراب باقی را بیاورد تا حالتی شبیه به چشمان معشوق را تجربه کند. او تأکید میکند که نیازی به پوششهای ظاهری ندارد، زیرا عشق و می را در دل و جان خود حس میکند. شاعری میگوید که با نوشیدن شراب، از خود بیخود شده و به حالت مستی میرسد. در نهایت، خضوع و بندگی خود را در مقابل معشوق ابراز میکند و به او میگوید که اگر او بگوید نیست، او نیز به همین حالت خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی به چشمان پر از می و مست تو نگاه میکنم، مثل درخشش لعل تو وجودم را گم میکنم و هیچ چیز دیگری برایم باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: لطفاً جامی از شراب بیاور که مانند چشمان تو، مرا نیز در حالتی نیمه مست و غرق در عشق قرار دهد.
هوش مصنوعی: من نه لباس زهد بر تن دارم که شراب بنوشم، و نه خود را میپرستم، بلکه به میپرستی مشغولم.
هوش مصنوعی: وقتی که شراب نوشیدم، به حالت بیخود به وجد آمدم و وقتی مست شدم، از خودم دور شدم.
هوش مصنوعی: از دستم رفتی و از پا افتادم، لطفاً دستم را بگیر.
هوش مصنوعی: من در خدمت تو هستم و به دستورات تو احترام میگذارم، حتی اگر بگویی که من وجود ندارم، باز هم وجود دارم.
هوش مصنوعی: از گفتن اینکه خواجو چه پیمانی بسته است خودداری کن، بلکه بگو که من چه زمانی پیمان تو را شکستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پسر تا بمیان پای تو در نگریستم
جز بیک چشم گروگان بر تو نگریستم
زار بگریستنی بود مرا از ره . . . ر
زان گریستن بتو بر درد تو من بگریستم
ببست دانی تو بمعنی و بصورت یکروز
[...]
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
[...]
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
کارم از دست برون رفت که گیرد دستم
دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت
بیخود آوردم و در حلقه ی زلفت بستم
این خیالیست که درگرد سمند تورسم
[...]
من اگر از سرِ مستی به جنون پیوستم
به سر دوست که دیوانه نیام، سرمستم
من ازین هستی بیخود به گمان میافتم
نیست معلوم که من نیست شدم یا هستم
من جدا مانده بُدم، قطره صفت، از دریا
[...]
دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم
در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم
پای در سنگ فراقت زده ام مسکین من
آه اگر لطف تو ای دوست نگیرد دستم
چشم مست تو گهی مست و گهی مخمورست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.