گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

دیشب درآمد از درم آن ماه چهره مست

مانند دسته ی گل و گلدسته ئی بدست

خطّش نبات و پسته ی شکّر شکن شکر

سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست

زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض

در چین هزار کافر زنگی بُت پرست

از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست

سودای آن عقیق گهرپوش نیست هست

در بست راه عقل چو آن بُت قبا گشود

بگشود کار حسن چو آن مه کمر ببست

در مشگ می فکند بفندق شکنج و تاب

وز ناز و عشوه گوشه ی بادام می شکست

پر کرد جامی از می گلگون و درکشید

وانگه ببست بند بغلطان و بر نشست

گفتم زکوة لعل دُر افشان نمی دهی

یاقوت روح پرور شیرین بدُر بخست

گفتم ز پیش تیر تو خواجو کجا جهد

گفتا ز نوک ناوک ما هیچکس نرست