باد پیمایی که جم را خاک ره پنداشتی
بر من از دیوانگی هر دم کمینی میگشود
گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن
میفروزی آتش و خود کور میگردی به دود
چون نداری زهرهای زهرت نمیباید فشاند
چون ندیدی چرمهای چربت نمیباید نمود
ریش خود بگرفت و برتیزید و بخروشید و گفت
کاین زمان چون نوکری با من نمیبینی چه سود
گفتمش دست از چه رو هر لحظه بر ریش آوری
دنب خر چندانکه پیمایی همان باشد که بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به نقد و بررسی رفتار و منش افرادی میپردازد که به جای توجه به واقعیتها، خود را به جایگاههایی میرسانند که لایق آنها نیستند. سخنگو از دیوانگی و کمینهایی که از سوی این افراد احساس میکند، شکایت دارد و به آنها هشدار میدهد که اگر خویشتن را بشناسند، هیچگاه نیازی به خودبزرگبینی و فریب دیگری نخواهند داشت. او تأکید میکند که در وهله اول باید آدمی واقعی باشند و از نمایش و ریا بپرهیزند، زیرا در نهایت این تظاهر به دیگران آسیب میزند و خودشان را به قهری جدی میاندازد.
هوش مصنوعی: تو ای نسیمی که جمشید را مانند خاکی در راه فرض کردی، بر من از عشق دیوانهوار هر لحظه کمینی را میگشایی.
هوش مصنوعی: به او گفتم که دیگر از این گرمی دست بردار و سرد شو. تو آتش را میافروزی و خودت در این آتش نابود میشوی.
هوش مصنوعی: اگر جرات و شجاعت کافی نداری، نباید زهر و سم خود را پخش کنی. و اگر چیزی را ندیدهای، نباید آن را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: او ریش خود را گرفت و با عصبانیت فریاد زد، و گفت: حالا که به عنوان یک خدمتکار در کنار من نیستی، چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: به او گفتم چرا هر لحظه به ریش من میخندی؟ هرقدر هم که تلاش کنی، در نهایت اوضاع همانگونهای خواهد بود که قبلاً بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوالخلیل آنکو بگیتی زو شده موجود جود
جعفر آن کش چوب گشت از طالع مسعود عود
وصف آن مخدوم میکن گرچه میرنجد حسود
کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود
گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار
چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود
مست آن می گر نهای می دو پی دستار و دل
[...]
ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس
[...]
دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود
از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود
مردم چشم مرا خون دل از سر می گذشت
گرچه کار دیده از خونابه ی دل می گشود
آه آتش بار من هر دم بر آوردی چو باد
[...]
با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود
در پیش مستان محبت این بود رود و سرود
عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند
مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود
با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.