خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۴ - قطعه

باد پیمایی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می‌گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می‌فروزی آتش و خود کور می‌گردی به دود

چون نداری زهره‌ای زهرت نمی‌باید فشاند

چون ندیدی چرمه‌ای چربت نمی‌باید نمود

ریش خود بگرفت و برتیزید و بخروشید و گفت

کاین زمان چون نوکری با من نمی‌بینی چه سود

گفتمش دست از چه رو هر لحظه بر ریش آوری

دنب خر چندانکه پیمایی همان باشد که بود