گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای کعبه روی چو مهت قبله ی عالم

خالت حجر الاسود و لب چشمه ی زمزم

ای پیکر مطبوع تو الطاف مرکب

وی مجمع ترکیب تو ارواح مجسّم

بوی سر زلف سیهت نکهت فردوس

و آه دل پر آتش من دود جهنم

مهر رخ خوب تو مرا قسم مقدّر

درد غم عشق تو مرا رزق مقسّم

از خاک درت جان مرا دیده مکحّل

وز داغ غمت عقل مرا چهره موّسم

دل در شکن زلف پریشان تو مضمر

جان در لب لعل شکر افشان تو مدغم

بار شک ز روی تو کف موسی عمران

پیش لب لعل تو خجل عیسی مریم

پرگار خطت دایره نقطه ی موهوم

وز شوق دهانت سخنم نکته ی مبهم

خط و لب شکّر شکنت طوطی و شکر

خال سیه و زلف کژت مُهره و ارقم

افتاده عرق بر رخت از باده ی نوشین

چون بر ورق گل بسحر قطره ی شبنم

نی غمزدگانرا بجز از درد تو درمان

نی خسته دلانرا بجز از زخم تو مرهم

در مجلس مستان غمت گاه صبوحی

ساقی ازل داده مرا جام دمادم

جز سایه کسی نیست مرا همره و همراز

جز ناله کسی نیست مرا مونس و همدم

چون دشمن مخدوم جهان چند توان بود

سرکوفته از محنت و محنت زده از غم

زین الحق و الدّین شه اقلیم معالی

آن کوست باجماع امم اعلم و احکم

ای شرح جلال تو برون از ورق کیف

وی رشح نوال تو برون از عدد کم

بر چتر سپهر از سُم یکران تو منجوق

بر بیرق صبح از دُم شبرنگ تو پرچم

جز ماشطه ی طبع تو در حجله ی معنی

در زلف عروسان سخن کس نزند خم

از پرتو رای تو بُود شعله ی خورشید

چون جرم مه از شعشه ی نیر اعظم

طاوس فلک را سر بام تو نشیمن

سلطان فلک را در قصر تو مخیم

از نقش طراز علم ثابته سایت

دُراعه ی زربفت ثوابت شده مُعلم

از صدمه ی صیت تو فلک قاصر و حیران

با حجت تیغ تو قضا مجرم و ملزم

بر سینه زند سنگ ز تشویر کفت کان

وز شرم شود غرق عرق پیش دلت یم

نعل سُم شبرنگ تو از روی تعظم

منجوق سراپرده ی مرفوع معظّم

از شقه ی رایات تو بر قبه ی گردون

ناهید مقنّع شده برجیس معمّم

بر رقعه نویسد فلک از فرط معانی

قدر و شرفت را که تعالی و تعظّم

آدم بوجود تو تفاخر کند از کون

ای ذات شریفت سبب فطرت آدم

در مرتبه ذات تو جهانیست ولیکن

در یک نظر لطف تو ملک دو جهان ضم

تاریخ بنا کردن ایوان جلالت

بر فطرت نه طارم پیروزه مقدم

تا تیر فلک منشی دیوان سپهرست

بادا رقم حکم تو بر صفحه ی عالم

ایوان سپهر از نظر قدر تو مرفوع

بنیاد جهان در کنف حفظ تو محکم

 
 
 
عنصری

نوروز بزرگ آمد آرایش عالم

میراث بنزدیک ملوک عجم از جم

بر دولت شاه ملکان فرّخ و فیروز

آن قبلۀ فخر و شرف گوهر آدم

سالار خراسان ملک عالم عادل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

جشن سده و سال نو و ماه محرم

فرخنده کناد ایزد بر خسرو عالم

شاهنشه گیتی ملک عالم مسعود

کاین نام بدین معنی او راست مسلم

از دیدن او چشم جهان گردد روشن

[...]

خواجه عبدالله انصاری

تا کی سخن اندر صفت و خلقت آدم

تا کی جدل اندر حدث و قدمت عالم

تا کی تو زنی راه برین پرده و تاکی

بیزار نخواهی شدن از عالم و آدم

مسعود سعد سلمان

آمد صفر امروز چو دی رفت محرم

این شادیت آورد گر آن بود همه غم

تا بر عقب ماه محرم صفر آید

شادیت فزون باد و همه ساله غمت کم

ای بار خدایی که تو را یار نباشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای قاعدهٔ ملک به فرمان تو محکم

ای فایدهٔ خلق در احسان تو مدغم

پیدا شده در کُنیت و نام و لقب تو

فتح و ظَفَر و نصرت و فخر همه عالم

چون نور تو از جوهر آدم بنمودند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه