گنجور

 
مولانا

آه که دلم برد غمزه‌های نگاری

شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری

هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه

درد و غم چون تو یار و دلبر باری

از پی این عشق اشک‌هاست روانه

خوب شهی آمد و لطیف نثاری

چشم پیاپی چو ابر آب فشاند

تا ننشیند بر آن نیاز غباری

کان شکر آن لبست باد بقایش

تا که نماند حزین و غوره فشاری

نک شب قدرست و بدر کرد عنایت

بر دل هر شب روی ستاره شماری

بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بود

ماهی بی‌آب را کی دید قراری

خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن

از تن بی‌عقل کی بیاید کاری

خلعت نو پوش بر زمین و زمانه

خلعت گل یافت از جناب تو خاری

گر نبدی خوی دوست روح فشانی

خود نبدی عاشقی و روح سپاری

خرقه بده در قمارخانه عالم

خوب حریفی و سودناک قماری

بهر کنارش همی کنار گشایم

هیچ کس آن بحر را ندید کناری

تن بزنم تا بگوید آن مه خوش رو

آنک ز حلمش بیافت کوه وقاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

دوش همه شب همی گریست به زاری

ماه من آن ترک خوبروی حصاری

برد و بناگوش سایبانش همی کرد

یک ز دگر حلقه های زلف بخاری

از بس کآب دو چشم او بهم آمد

[...]

میبدی

ای مونس دیده با ضمیرم یاری

اندر دل من نشسته بیداری‌

مولانا

سلمک الله نیست مثل تو یاری

نیست نکوتر ز بندگی تو کاری

ای دل گفتی که یار غار منست او

هیچ نگنجد چنین محیط به غاری

عاشق او خرد نیست زانک نخسبد

[...]

حکیم نزاری

باز جهان تازه کرد قدرتِ باری

باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری

گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت

بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری

باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟

چارهٔ کاری نمی‌کنی، به چه کاری؟

روز بیهوده صرف کرده‌ای، اکنون

گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟

آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه