آن عید نیکوان بدر آمد بعید گاه
تابنده رخ چو روز سپید از شب سیاه
مانند باد می شد و می کرد دمبدم
در آب «رود» مردمک چشم من شناه
او باد پای رانده و ما داده دل بباد
او راه برگرفته و ما گشته خاک راه
بودی دو هفته کز بر من دور گشته بود
بعد از دو هفته یافتمش چون دو هفته ماه
فارغ ز آب چشم اسیران دردمند
ویمن زدود آه فقیران داد خواه
از خط سبز او شده چشم امید من
چون چشم عاصیان سیه از نامه ی گناه
من همچو صبح چاک زده جیب پیرهن
او را چو آفتاب زدیبای چین قباه
من در گمان که ماه نواست آنک بینمش
برطرف جبهه ی یا خم آن ابروی دو تاه
چون تشنه کو نظر کند از دور در زلال
می کرد چشمم از سر حسرت درونگاه
ناگه در آن میانه بخواجو رسید و گفت
کز عید گه کنون که رخ آری بخانگاه
باید که قطعه ئی بنویسی و در زمان
از راه تهنیت بفرستی ببزم شاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
ای نیکخوی مردم ای نیک خوی شاه
تو نیکخواه شاه و ترا بخت نیکخواه
اندر میان رزم نمانی مگر بشیر
اندر میان بزم نمانی مگر بماه
هم آلت نبیدی و هم آلت سلاح
[...]
ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده بهرام رنگ خواه
اندوه این جهان مخور ای ماه شاد باش
کامروز شادمانست از تخت و تاج شاه
افروخته ست طبعش و افراخته محل
[...]
ای یک غلام تو به گه حرب صد سپاه
اندر جوار جاه تو اسلام را پناه
مقبلترین عالمی و طالع تو را
هشت آسمان معسکر و هفت اختران سپاه
موج سخاوت تو رسیده به شرق و غرب
[...]
چون در هوای دل تن من گشت پادشاه
آمد به پیش سینه من از سفه سپاه
لشکرگه سفاهت من عرضه داد دیو
من ایستاده همبر عارض بعرضه گاه
دیو سیه گلیم بران بود تا کند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.