گنجور

 
خواجوی کرمانی

ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو

هیچ نمی رود برون از دل من دهان تو

از چمن تو هر کسی گل بکنار می برند

لیک بما نمی رسد نکهت بوستان تو

گر زکمان ابرویت عقل سپر بیفکند

عیب مکن که در جهان کس نکشد کمان تو

چون تو کنار می کنی روز و شب از میان تو

کی بکنار ما رسد یک سر مو میان تو

تا تو چه صورتی که من قاصرم از معانیت

تا تو چه آیتی که من عاجزم از بیان تو

کی ز دلم برون روی زانک چو من نبوده ام

عشق تو بوده است و بس در دل من بجان تو

صد رهم ار بآستین دور کنی زآستان

دستم و آستین تو رویم و آستان تو

گرچه بود بمهر تو شیر فلک شکار من

رشک برم هزار پی بر سگ پاسبان تو

خواجو از آستان تو کی برود که رفته است

حاصل روزگار او در سر داستان تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو

فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو

باطرب است جام تو بانمک است نان تو

مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حزین لاهیجی

خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو

از خویش بستاند مرا، گیرایی مژگان تو

صبر گران تمکین من، کوه است و می بازد کمر

چون بگذرد دامن کشان، سرو سبک جولان تو

افسر کرمانی

مرا به خانه ی درون، دلی بود از آن تو

ولی چه سود کان سرا نمی سزد مکان تو

چو بر لب آوری سخن شود فضای انجمن

لبالب از دُر عدن ز لعل دُر فشان تو

تو راست جسم نازنین لطیف تر ز روح و جان

[...]

صامت بروجردی

نوبت خسروی زند چرخ به آشیان تو

از فلک و ملک بسی آمده پاسبان تو

بنده نقش می‌شود کو نکشد کمان تو

با همه کبر و سرکشی هست ز چاکران تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه