گنجور

 
خواجوی کرمانی

دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود

قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروس مرغ صراحی سماع من

وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی

جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود

طاوس جلوه ساز گلستان عشق را

بیرون ز صحن روضه ی قدس آشیان نبود

کس در جهان نبود مگر یار من ولیک

گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود

بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان

دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود

همچون کمر بگرد میانش در آمدم

او را میان ندیدم و او در میان نبود

جز خون دل که آب رخم را بباد دادم

در جویبار چشم من آب روان نبود

گفتم کرانه گیرم از آشوب عشق او

وین بحر را چو نیک بدیدم کران نبود

کون و مکان بگشتم و در ملک هر دو کون

او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود

خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت

کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود

عرش مجید جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش

[...]

وطواط

آن کس که مدح خان چو تو پادشاه بود

ترسان ز کید هرکس و ناکس چرا بود؟

سید حسن غزنوی

در نیک و بد بسان شتر مرغ ناتمام

گه کند پر نماید و گه تیز تک بود

در خوابش ار ببینی کاسیب برتو زد

خرقه سبک بشوی که از خون سگ بود

خواجوی کرمانی

دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود

جانم چو شمع از آتش دل درگذار بود

در انتظار صید تذرو وصال تو

چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود

از من مپرس حال شب دیرپای هجر

[...]

صائب تبریزی

تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟

یا بال عندلیب پر این خدنگ بود

از آبیاری عرق شرم، روی او

تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود

امشب که شوخی هوسش آرمیده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه