گنجور

 
صائب تبریزی

تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟

یا بال عندلیب پر این خدنگ بود

از آبیاری عرق شرم، روی او

تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود

امشب که شوخی هوسش آرمیده بود

جان شراب بر لب ساغر رسیده بود

درد طلب بلاست، وگرنه رفیق خضر

لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود