گنجور

 
خواجوی کرمانی

دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود

جانم چو شمع از آتش دل درگذار بود

در انتظار صید تذرو وصال تو

چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود

از من مپرس حال شب دیرپای هجر

از بهر آنک قصّه آن شب دراز بود

من در نیاز بودم و اصحاب در نماز

لیکن نیاز من همه عین نماز بود

می ساختم چو بربط و می سوختم چو عود

زیرا که چاره ی دل من سوز و ساز بود

ترک مراد چون ز کمال محبّتست

جم را گمان مبر که بخاتم نیاز بود

پیوسته با خیال حبیب حرم نشین

جان اویس بلبل بستان راز بود

خواجو کدام سلطنت از ملک هر دو کون

محمود را ورای وصال ایاز بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود

عرش مجید جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش

[...]

وطواط

آن کس که مدح خان چو تو پادشاه بود

ترسان ز کید هرکس و ناکس چرا بود؟

سید حسن غزنوی

در نیک و بد بسان شتر مرغ ناتمام

گه کند پر نماید و گه تیز تک بود

در خوابش ار ببینی کاسیب برتو زد

خرقه سبک بشوی که از خون سگ بود

خواجوی کرمانی

دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود

قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروس مرغ صراحی سماع من

وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی

[...]

صائب تبریزی

تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟

یا بال عندلیب پر این خدنگ بود

از آبیاری عرق شرم، روی او

تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود

امشب که شوخی هوسش آرمیده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه