گنجور

 
خواجوی کرمانی

اگر آن ماه مهربان گردد

غم دل غمگسار جان گردد

آنک چون نامش آورم بزبان

همه اجزای من زبان گردد

ور کنم یاد ناوک چشمش

مو بر اعضای من سنان گردد

چون کنم نقش ابرویش بر دل

قد چون تیر من کمان گردد

مه ز شرم جمال او هر ماه

در حجاب عدم نهان گردد

یا رب این آسیاب دولابی

چند بر خون عاشقان گردد

چون دلم با غم تو گوید راز

در میان خامه ترجمان گردد

از لبت هر که او نشان پرسد

چون دهان تو بی نشان گردد

چون ز لعلت سخن کند خواجو

شکر از منطقش روان گردد