گنجور

 
خواجوی کرمانی

تا ترا برگ ما نخواهد بود

کار ما را نوا نخواهد بود

از دهانت چنین که می بینم

کام جانم روا نخواهد بود

چین زلف ترا اگر به مثل

مشک خوانم خطا نخواهد بود

سر پیوند آرزومندان

خواهدت بود یا نخواهد بود

می صافی بده که صوفی را

هیچ بی می صفا نخواهد بود

آنکه بیگانه دارد از خویشم

با کسی آشنا نخواهد بود

چند رانیم اشک در عقبش

کالتفاتش به ما نخواهد بود

سخن یار اگر بود دشنام

ورد ما جز دعا نخواهد بود

ماجرائی که اشک می راند

به از آن ماجرا نخواهد بود

خیز خواجو که هیچ سلطانرا

غم کار گدا نخواهد بود