ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست
که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید
سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقار است
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است
که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی
نه در خور نسب و نه سزای مقدار است
به نیم بیت مرا بدرهها دهند ملوک
تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است
بدان طمع که رسانی بهای دستارم
شریف وعده که فرمودهای دوم بار است
به انتظار اشارات تو که هان فردا
دلم نماند بجای و چه جای گفتار است
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گران بار است
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است
نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن
کراکند وگر آن خود هزار دینار است
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو
به بخشش زر و دستار بس گران بار است
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار
سرم چنان که سبکبار هست سگسار است
به دل معاینه آید مرا که دستاری
ز من برند که این را بها و بازار است
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است
کنون به جای درم در کف من آزار است
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار
بده زکات بدان کس که گنج اسرار است
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب
چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم
که بر من از کرمت وامهای بسیار است
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار
که وام شکر تو بر گردن من انبار است
ازین معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است
بده قراضگکی تا عطات پندارم
مگو که سوختهٔ من چه خام پندار است
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا
مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است
به جان شاه که در نگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم
که حاجتم به بهاء تمام دستار است
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی
بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
به راوی من کو مدح خوان احرار است
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد
چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی
کم از قراضهٔ معلول قلب کردار است
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری
تبارک الله کارم نگر که چون زار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سریر سلطنت عشق بر سر دار است
از آن سبب سر این دار جای سردار است
به جان جملهٔ رندان مست کاین دل ما
مدام در هوس دست بوس خمار است
بیا که سینهٔ ما مخزنیست پر اسرار
[...]
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است
غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن
غباری ار بنشیند بر آسمان بار است
بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی
[...]
دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است
به دیده موج قدح، می گزیده را مار است
فزود زردی رخسارم از می گلگون
که باده رنگ مرا آب زعفران زار است
مسیح را نگذارد برون ز خانه ی خویش
[...]
چراغ کلبه عاشق خیال دلدار است
سری که عشق درونیست خانه تار است
هزار خرمن شادی به نیم جو نخرد
بجان دلی که غم عشق را خریدار است
بعشق زنده بود هر چه هست در عالم
[...]
بر آن جمال نکو غازهای نه در کار است
شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.