گنجور

 
خاقانی

در عشق تو عافیت حرام است

آن را که نه عشق پخت، خام است

کس را ز تو هیچ حاصلی نیست

جز نیستیی که بر دوام است

صدساله ره است راه وصلت

با داعیهٔ تو نیم‌گام است

شهری ز تو مست عشق و ما هم

این باد ندانم از چه جام است

ز آن نیمه که پاکبازی ماست

با درد تو داو ما تمام است

ز آنجا که جفای توست بر ما

دیدار تو تا ابد حرام است

هر دل ز تو با هزار داغ است

هر داغی را هزار نام است

خاقانی را ز دل خبر پرس

تا داغ به نام او کدام است