گنجور

 
خاقانی

به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست

سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست

برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت

درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست

مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد

مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست

فغان از بلای عشق که در جانم اوفتاد

تو گفتی خدنگ بود که در پرنیان نشست

مرا دی فریب داد که خاقانی آن ماست

به امید این حدیث چگونه توان نشست

 
 
 
جدول قرآن کریم
غزل شمارهٔ ۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم