آن کز می خواجگی است سرمست
بر وی نزنند عاقلان دست
بیآنکه کسی فکند او را
از پایهٔ خود فروفتد پست
مرغی که تواش همای خوانی
جغدی است کز آشیان ما جست
از پنجرهٔ صلاح برخاست
بر کنگرهٔ فساد بنشست
قلب سخن شکستهنامان
بر ما نتوان بدین بپیوست
گیرم که دلی درستمان نیست
باری نامی درستمان هست
تو طعنه زنی و ما همه کوه
تو سنگ زنی و ما همه طست
خاقانی را اگر سفیهی
هنگام جدل سخن فروبست
این هم ز عجایب خواص است
کالماس به زخم سرب بشکست