ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
به یاد مصطبه برخاستی معربدوار
بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
فغان ز کفر تو و آه ازین سبکدستی
به مهر فاخته زان پس که روی بنمودی
گریز جستی و از دام من برون جستی
برای مهر تو جان بر میان همی بستم
چرا به کینهٔ جانم میان فرو بستی
خبر نداری کز بس کرانه جوئی و کبر
میان جانم بیرحموار بگسستی
مرا طفیل کسان مرهمی همی دادی
کنون ز دادن آن قدر نیز وارستی
بسا طویلهٔ گوهر که چشم من بگسست
چو در طویلهٔ بد گوهران بپیوستی
ستم بد این که تو کردی به جان خاقانی
ستمگری مپسند، ای خدای چون هستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که از جدایی و بیوفایی معشوقش کشیده، سخن میگوید. او به شکستن عهد و پیمانهای عشق اشاره میکند و احساس میکند که معشوق با دیگران ارتباط برقرار کرده و او را فراموش کرده است. شاعر از دردهای قلبیاش، حس کینه و رنجی که بر او گذشته، سخن میگوید و به ناتوانی معشوق در درک رنجهایش اشاره میکند. در نهایت، او از ظلمی که بر جانش رفته، شکایت میکند و به خدای خود میگوید که نمیپسندد چنین ستمگری را.
هوش مصنوعی: تو از من جدا شدی و با دیگران ارتباط برقرار کردی، اما الآن که عهد و پیمانت را شکستی، دیگر برای من درست شدهای.
هوش مصنوعی: به یاد آن سنگنوشته قدیمی، بر روی آتش نشستی و دور آن وضعیت را نظاره کردی.
هوش مصنوعی: ای کافر، تو با یک حرکت نرم و نیمهاشارت من را به خود کشاندی، فریاد از کفر تو، و آه بر این بیتوجهی و سبکی که در این کار داشتی.
هوش مصنوعی: پس از آنکه زیباییات را نشان دادی، همچون فاختهای به دور دست گریختی و از چنگ من رها شدی.
هوش مصنوعی: من جانم را برای عشق تو فدای تو کردم، اما چرا به خاطر کینهات به من آسیب زدی؟
هوش مصنوعی: تو بیخبر هستی که از بس به دنبال برتری و خودخواهی هستی، ناگهان و بیرحمانه دل و جانم را شکستی.
هوش مصنوعی: تو به من کمک میکردی و مرهمی بر جراحتم مینهادیا، اما حالا آنقدر هم از این کمک و بخشش خودداری کردی.
هوش مصنوعی: چشم من به طویلهای از جواهرات باز شد، وقتی که به جمعی از افراد نالایق و بیارزش پیوستم.
هوش مصنوعی: ای خدا، جفا و ظلمی که به جان خاقانی روا داشتی، قابل قبول نیست و نباید بر آن بیتفاوت بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیامدی صنما بر دو پای بنشستی
دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی
نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان
همی به حیله شناسی بلندی از پستی
سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو
[...]
رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
[...]
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
حلال داشت عراقی نبید و شربش را
ولیک کفت حرامست باده و مستی
خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست
حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی
سرم خوش است برآنم که از سر مستی
سری بر آورم از جیب و زاستین دستی
هوای سرکشی و لاف عاشقی حاشا
که سیل ره نبرد جز بجانب پستی
جمال روی تو راز دل منست مگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.