رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
چو در درستی ای مه مرا تو بشکستی
چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد
چو خون بجستم از تن زهی سبک دستی
طبیب فقر بجست و گرفت گوش دلم
که مژده ده که ز رنج وجود وارستی
ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد
نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی
ز شمس تبریز این جنسها بخر بفروش
ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حالتی از سرور و وجد روحی اشاره میکند که ناشی از عشق و نزدیکی به ذات باریتعالی است. او میگوید که جانش از هستی معمولی جدا شده و در مستی عشق به شهنشاه واقعی (خدا) دچار دگرگونی شده است. شاعر از تجارب عمیق خود سخن میگوید و به تأثیر عشق بر او میپردازد، همچنین به رهایی از رنجهای زندگی و فقر میپردازد. او به شدت از وجود عشق الهی خوشحال است و این عشق را به عنوان منبع شفا و تبدیلی میداند. در انتها، به شمس تبریز، یکی از عارفان بزرگ، اشاره کرده و جنسهای معنوی ارزشمند را در این عشق به او مرتبط میسازد.
هوش مصنوعی: روح من از قید خود و هستی رها شده و در حالت سرمستی به دام پادشاه خود گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: چه وجود زیبایی که در جهل و بیخبری ناگهان جان گرفت! چه بلندی عجیبی که در چنین حالتی که به نظر میرسد پایین است، جان پیدا کرد!
هوش مصنوعی: آن چه را که نمیدانستم، به درستی برایم روشن شد، وقتی که ای ماه، تو باری مرا از شک و تردید رهانیدی.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو به اوج خود رسید و دروازههای رهایی را برای من باز کرد، انگار که از بدنم خون میجوشید و در این حالت، حس سبکی و آزادی عمیقی را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: پزشک فقر به دنبالم آمد و گوش دلم را گرفت تا بشنوم که از رنج وجودم رهایی یافتهام.
هوش مصنوعی: به زودی از انتظار رهایی مییابی، ای نسیم که کی وزیدن آغاز کنی. نه دریا تو را حقیری میفهمد و نه بستهای که به زنجیر کشیده شدهای.
هوش مصنوعی: از شمس تبریز این نوع کالاها را خرید و فروش کن، همانطور که وقتی کیسهای بر کمر میبندی، پول نقدی که در آن است را به کار میگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیامدی صنما بر دو پای بنشستی
دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی
نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان
همی به حیله شناسی بلندی از پستی
سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو
[...]
ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
به یاد مصطبه برخاستی معربدوار
بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
[...]
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی
هزار کوزه زرین به جای آن بدهم
مگیر سخت مرا ز آنچ رفت در مستی
تو را که آب حیاتی چه کم شود کوزه
[...]
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
حلال داشت عراقی نبید و شربش را
ولیک کفت حرامست باده و مستی
خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست
حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.