گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خاقانی

ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها

بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها

در گلشنِ امّید به شاخِ شجرِ من

گل‌ها نشکفتند و برآمد نه ثمرها

ای در سرِ عشّاق ز شورِ تو شغب‌ها

وی در دلِ زهّاد ز سوزِ تو اثرها

آلوده به خونابهٔ هجرِ تو روان‌ها

پالوده ز اندیشهٔ وصلِ تو جگرها

وی مهرهٔ امّیدِ مرا زخمِ زمانه

در شش‌درِ عشقِ تو فروبسته گذرها

کردم خطر و بر سرِ کویِ تو گذشتم

بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها

خاقانی از آن گه که خبر یافت ز عشقت

از بی‌خبریّ‌اش به جهان رفت خبرها