عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد
تا باد، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد
در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد
بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد
هان ای دل خاقانی خرسند همی باش
بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر تجربه عمیق عشق و دلتنگی شاعر است. شاعر میگوید که وقتی عشق به دلش وارد شد، صبرش به پایان رسید و حالش کاملاً تغییر کرد. او از عهدی که داشت و دوری معشوق میگوید که حالا به پایان رسیده است. عشق معشوقش به شدت بر او تأثیر گذاشته و زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده است. شاعر به حسرت روزی که به وصال محبوب برسد اشاره میکند و از تاریکی روزهایش در نبود او سخن میگوید. او در آخر از دلش میخواهد که خرسند باشد و به آنچه خداوند مقدر کرده است راضی باشد.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو به دلم راه پیدا کرد، صبر از دلم رفت و حال دلم دوباره تغییر کرد.
هوش مصنوعی: عهدی که من داشتیم و دوری که کشیدم، با صبر و شکیبایی گذشت. حالا آن عهد به پایان رسیده و آن دوری تمام شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو همچون صاعقهای در وجودم فرود آمد، تمامی جهان از حال و روز من باخبر شدند.
هوش مصنوعی: وقتی باد زلفهای تو را به هم ریخت، غیرت و عشق دل من هم به هم ریخت و در هم شدند.
هوش مصنوعی: در آرزوی روزی هستم که به وصالت برسم. اکنون روزهای من با تاریکی و ناامیدی سپری میشود، اما امیدوارم که آن روزی بیاید.
هوش مصنوعی: احساس خوبی نداشتم و به خاطر آن، شکرگزاری نکردم. در نتیجه، وضعیت بدی که داشتم، بدتر شد.
هوش مصنوعی: ای دل خاقانی، همواره خوشحال باش و بر هر چیزی که خداوند مقدر کرده، راضی باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد
قوت دل ریشم همگی خون جگر شد
گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی
از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد
صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان
[...]
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد
اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد
در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند
زان خطکه غبار نفسش زبر و زبر شد
مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند
[...]
شوال رسید و مه روزه بسفر شد
جای من ازو تا بسفر شد به سقر شد
در یزد ز بی بادگیم عمر هدر شد
زین موطنم اوقات بنفرین پدر شد
افسانه بد مستی ما دوش سمر شد
هم شحنه و هم شیخ از این قصه خبر شد
از حالت پیری و جوانی سخنی نغز
سر بسته بگویم که شبی بود و سحر شد
یکدانه از این خرمن مائی و توئی بود
[...]
وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد
از سوز حیاتست که کارش همه زر شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.